سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حس لطیف من

اینجاست دلنوشته هایی که سوزانده نمی شود و میتوان گفت: دلنوشته های مجاز من..
نظر


نمره ات بیشتر ازکوه .. باتمام مقاومتش

می ایستم در مقابل هر کس که بد گوید

می ایستم

چون تو را دارم که استوارتر ازهمیشه ای

می ایستم

چون تو را دارم که هستی تا برصفحه ی دلت نقاشی کنم

نقاشی های کودکیم را به یاد داری؟

با تمام زشتیش باز هم مرا تشویق می کردی

می خواهم باز هم تشویقم کنی

تانقاشی هایی زیباتر ازهمیشه به وجود آرم

زیباتراز کودکیم نمی شود

نمی شود ,  چون مداد رنگی هایم را خراب کردم.

اعتراف کردم که سرتری

حال تو به من چه نمره ای می دهی ای پدر؟

                                                        "کارگر"


نظر


خدایا...
می دانم که  می خواهی صدایت کنم

همیشه  بخوانمت

تا   هر لحظه  عطر حضورت را  استشمام کنم

می دانم که در این درد ها نشا نی از فاصله نیست

مگر فاطمه ات   جدا  از  غم بود؟

شاکر درگاهت بود

و بارها اوج بندگی اش را به اثبات  رساند...

پس صبر می کنم چون تو  هستی

هستی تا تکیه گاهم باشی...

چرا که رنج ها نشان از دوری ات نیست

ادامه  ی زندگی را هرگز نمی توان تصور کرد

 که  چیست  وچگونه خواهد بود!

لیکن با بودن تو همیشه سبز است

وبه هر لحظه ام امیدوارم

امید دارم که هستی در کنارم

چراکه خود گفتی

 از ریسمانی که جای جای وجودم را فرا گرفته هم نزدیک تری

 دوستت دارم ای  خدای خوبی ها

حتی اگرتمام دنیا  مرا بیازارد 

باز   تو  هستی... تا  مأمن   و آرام جانم  باشی

و هرگز هراسی  نخواهم داشت

 از بود ونبود های  زندگی

من بیش از پیش شیفته ی خوبی هایت شده ام

دستم را بگیر... کنارم باش

 درست مثل همیشه...

شکر می گویمت ای  پروردگار آسمان ها 

                                                              "کارگر"


نظر

شبی  ستاره ای  چیدم

آن را در گلدان دلم کاشتم

چه زیبا می درخشید

شبنمش خیالم را نور باران می کرد

چه زیبا بود تابشش  در دل شب

افسوس کهسپیده دمید...

 دیگر ستاره ای ندارم تا بر شب هایم  بتابد

تا از درخشش غرق  شور و شعف شوم

لیکن ستاره ی من برزگ است

آنقدر بزرگ  که...

 حتی در تلالو نور خورشید  نیز می تابد

ستاره   نیست ... لیکن باورش برای همیشه در خاطرم می تابد.. .

 تا باورت هست...  همیشه بتاب...

                                                   "کارگر"


نظر

در شبی بس تنها وسرد...

که باران بر پنجره می کوبید

 فضای پشت پنجره  در  تاریکی گم شده بود

من ماندم و دستانی که بی محابا بر شیشه می رفت

آنقدر بر صفحه نوشتم که ..

 باران مقابل انگشتان خسته ام زانو زد

ودر آن هیاهو  گفت:

دگر در مقابل بخار شیشه ات قطره ای برای بارش ندارم..

پس نمی بارم وسرد نیستم

تا همسو شویم

واین حک شده های سرد را..

پر ز گرمای محبت سازیم

                                      "کارگر"


نظر

سقراط می گوید. وقتی دیدید سایه انسان های کوچک در حال بلند شدن است... بدانید آفتاب سرزمین شما در حال غروب کردن است...
سرزمینی که متفکرانش بیکار باشند و بیسوادانشان شاغل
مشاورانش بیمار باشند، و وکلایش ساکت؛
جوانانش دل مرده باشند، و سالخوردگانش بلند پرواز:
مردانش لحن زنانه داشته باشند، و زنانش ژست مردانه؛
اغنیایش دزدی کنند، و فقرایش کارگری با حقوق بخور و نمیر؛
صادراتش فیلسوف باشد، و وارداتش مواد مخدر،
قبرهایش خریده شوند، و مغزهایش فروخته؛

گورستان تاریخ است ...


نظر

خدا خورشید کهکشان دلم است

می گویم خورشید ..

چون با تابیدن وبودنش به زندگیم روشنایی  می بخشد

وآشکارمی سازد همه چیز رابرایم

 با این همه ..,گاه من با اعمالم این زندگی را تاریک می کنم

 و خورشید را دور.

                       "کارگر" 


نظر

خدایامرا تنها مگذار

فقط تورا دارم تا روی به سویت  آرم

امیدم تنها به بودن توست

این امید به زندگانینم آرامش می بخشد

این آرامش را از من مگیر

کنارم باش

می دانم که هستی در کنارم

وهیچ گاه به خود واگذارم نمی کنی

لیکن به نفس خود شک دارم

می ترسم..خوف دارم

می ترسم  از روزی که دستت را روی شانه هایم احساس نکنم

در بی وجودی خود   تو را گم کنم!

می ترسم از روزی که ناشکری بر زبان آرم

خدایا ...خداوندا..

ای پروردگار تمام هستی

ای رب عظیم وجلیل

الحمدولله رب العالمین

                              "کارگر"