سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حس لطیف من

اینجاست دلنوشته هایی که سوزانده نمی شود و میتوان گفت: دلنوشته های مجاز من..
نظر

در لاله زارم خوش نشسته بودم

اما  طوفان مرا بر باد داد

و میخواهم بگویم که حال چه دارم.

گیسوانی دارم که انگار آنهارا

با ریشه ای از  جنس خواب بافته اند

درست همانند جویبار و لاله های سهراب شده ام

گیسوانی بافته ولی پریشان حال دارم

دهانم را نسیم با بود ونبودش بسته است

دستانم به آسمان گره خورده

 و چشمانم را میبندم تا نبینم

  برای من ندیدن بهتر از سیاه و سفید دیدن است

این است لاله ای که درین لاله زار خوش نشسته بود

و حال فقط تابش خورشید زندگیش را ..

بازتاب می کند به  سمت  یگانه  معبود هستی  

                                      "کارگر"


نظر

زندگی یعنی آرامش

یعنی توبامن

یعنی یک شروع دوباره

یعنی یک دنیا غم و شادی

که نمی خوای توش باشی

یعنی یک موقعیت تازه

که بهت فرصت زنده بودن میده

یعنی گم شدن توی شلوغی وهیاهو

یعنی هزارآرزوی محال

یعنی حسرت

یعنی صلح و آرامشی که گاه هست وگاه نیست

یعنی تکاپو و حتی گاه سکوت

یعنی لذت بردن از لحظات ناب

یعنی بودن ونبودن

یعنی بازی روزگار

یعنی آسمانی شدن..

"کارگر"


نظر

 

عاشق را گویند که دیوانه است

چرا که آنان نمی بینند..هر آنچه را که عاشق می بیند

درخت را برای سایه اش می خواهند

 عاشق از درخت آرامش می گیرد

و دنیارا برای آرامش معشوق می خواهد

نفس می کشد در هوای دلبر

خاک می شود در برابر قدوم پاک او

در دل هیچ ندارد وهیچ چیز را ..

نمی توان در دل او جای داد

جز با عشق

عشق خود را به تمام دنیا نمی دهد

مگر او بخواهد

آری دیوانه است 

دیوانه ی کوی دلبر

هر بامداد تا طلوع خورشید زندگیش را..

به پای سجاده سبز عشق می نشیند

دیوان دیوانگان را می نویسد

 می گویند دیوانه است ودر شهر جای ندارد

در حالیکه شهر او ..وطن او..زادگاه او

 دلش است

ای کسانی که می گویید دیوانه است

او عاشق دیوانه است

نه دیوانه

عاشق دیوانه..

دیوانه وار جان می دهد در کوی دلبر

دیوانگی اش سند عاشقی اش است

گر دیوانه ای دیدی

یادی از عاشقی کن که روزی دیوانه اش خواندی

                                           "کارگر" 


نظر

خدایا خسته ودرمانده ام در این غربت دل

 یا تمام کن این قصه را.. 

 و یا تو بخوان ومن گوش نمی کنم

دیگر طاقت این قصه را ندارم

نمی شود عوض کنی این دشت های  مبهم زندگیم را؟

نه نمی شود.

چرا که خود گفتی : قصه این است .حال بخوانم برایت؟

من هم با شوق قبول کردم ونمی دانستم که دنیا  بی وفاست.

ای کاش می شد قصه را عوض کرد

من توانایی اش را ندارم

نمی توانم عوض کنم

فقط می توانم تحمل کنم تا تمام شود

وشاید خود  تمام کردم این  قصه را..

فقط برای آسمانی زیستن

                   "کارگر"


نظر

  

برای ساعاتی پر از آرامش

با دلی تنگ به سوی باغ میروم

در آهنین باغ مرا می لرزاند

و باز هم با چیرگی  دست به سوی در می برم

صدای لولای در سکوت شب را میترساند

قدم تند کرده

وپا در آن سوی باغ مینهم

آواز بلبل و نوای دلبرانه ای که به گوش می رسد

با صدای پاک آب ملودی عاشقانه ای ساخته

با هر قدم صدای رودخانه و آن نوای مجهول دقیق تر میشود

کلبه ای درین نزدیکی است

همراه با همان نوای مجهول

نوای مجهولی که صدای بلبل و رود خانه را در خود گم کرده

و با اذان صبحگاهی در هم می آمیزد

 چه بهتر از این قدقامت صبح گاهی !

پای تک درخت همیشه سبز در میان انبوه درختان نارنجی پوش

و کلبه ای  که جایز نیست پای در آن نهم

تمام لحظات نمازم را پر از آن نوای عاشقانه می کنم

باز باید دف زد وبلبل را برای طلوع دوباره خورشید کوک کرد

وای که چه عاشقانه هایی ست درین رویا

به خود که می آیم میبینم از ترس غرش آسمان پا در کلبه ی وحشت  نهادم

کلبه ای پر از ترس بدون پنجره ای آبی

که هیچ بویی از آرامش بیرون نبرده

 درون ان فقط بستری پوشیده ار برگ ها ی پاییزی میبینم

وشمعی که به فروغش امیدی نیست

با ترس از دورن به برون پا مینهم

 خود را ب همان غرش آسمان می سپارم

دگر آرامشی در این مامن شبانگاهی خود نمیبینم

با نسیم همراه شده و به در باغ میرسم.

همان اول راه.

و خانه و همان ماه و همان ساعت وثانیه ها....

درست همان شب و پنجره همیشگی

                                                         "کارگر"

کلبه


نظر

 

در این ره مهتابی آرامم, آرام 

آرامم می سازد این نوری که نه می تابد

  ونه خاموش می شود

آرامم می سازد  درخشش ستاره ها در دل شب 

این رنگ شب را دوست دارم

این ستاره هایی که روشن تر از همیشه 

در آسمانی همچو آسمان کویر 

می تابند  را دوست دارم

کویر وآسمان را دوست دارم

کویر رادوست دارم 

چرا که سکوتش هزاران حرف دارد

آسمان را دوست دارم

 چرا که همیشه آبی است 

و گاه  تیره می شود وابری

دوستش دارم چون  آرامم  می سازد

آسمان است وآبی هایش

کویر و آسمان در کنار یکدیگر زیبایند

گویی آسمان به زمین می رسد

نقطه ی اصابت آسمان وزمین

و به اوج رسیدن آسمان و کویر

آسمانی مملوء از مهربانی

و بارش ستارگان در آسمان  کویر...

کاش می فهمیدند آنان که باید...

                             "کارگر"

آسمان وکویر


نظر

در فصلی خود را  یافتم  که ...

شکوفه های بهاری  اولین نگاهم بودند

باران های سرد پاییزی اولین اشک هایم

 اولین لباسم را  آسیاب با دستان باد ساخت

صدایی که دلم را به  لرزه در می آورد  تنها کلام دلم شد

ادوات موسیقی ام را با دستان بهار ساختم

نواختن وسراییدن را آغاز کردم

نه برای بالارفتن

 بلکه برای به آرامش رسیدن درخلائی پر ز آتشین عشق تو

اولین سرودن ها و دل دادن ها با یاد تو آغاز شد..ای هستی من

 پس چرا؟ چرا چنین ساده از تمام خوبی ها جدا شوم

چگونه دلم را از آرامش  خالی سازم

آری  همین سوختن وگداختن درخلاء را ..

بیش از  رهایی ازدام این عشق دوست میدارم

و هرگز نمی گویم که من می سرایم

نه! من دلم را  آماده می سازم

برای  آخر پاییزی که می خواهم برگ هایم را بشمارم

وتمام پاییز های عمرم را ..

به انتظار شمارش  برگ های سبز سپری کردم

نمیدانستم که  تا تو نباشی ونخواهی ...

هیچ پاییزی برایم برگی سبز به ارمغان نمی آورد

پس هستم

تا روزی برگی سبز بر صفحه ی دلم نقاشی کنی

                                            "کارگر"


نظر

 

 

شب از پشت کوه بر می خیزد

و سرخی خورشید زودتر از همیشه  آسمان را  در بر میگیرد.

شب می آید...

 با تمام ستارگان درخشانی که همچون همیشه می جوشند و در دل شب می تابند

 و پرده ای بس زیبا تر را می آفرینند. 

 همه خوابند و من بیدار

خوابند ونمی بینند این عزت و جلال سماء را

زیباتر از آن... کویر است

رفتن به عمق شب وستاره ها

همه چیز زیباست..

هر چیز زیبا تر از دیگری

                         "کارگر"

آسمان

 


نظر

 

عشق آن است که  بلرزاند و بر دل نشیند

 شیدا کند و بر سنجاقکی چیره شود

سنجاقک گیسوی آسمان ..

ویا سنجاقکی که بر گیسوی عشق نشسته

سنجاقک ما بر آسمان ها خفته است

بیا با فریاد عاشقانه خود بیدارش سازیم

از دوست داشتن وعاشق شدن بگوییم

فقط برای زندگی با کابوسی شیرین تر از رویا

                                     "کارگر"


نظر

مادر..

دوست داشتنی تر ازنسیم

آرام تر از آهو

حساس تر از گلبرگ

وسیع تر از دریا

دریایی پر خروش ز محبت

قلبی پر از عشق

بلند تر از آسمان

آبی تر از آبی

ودگر نمی دانم

نمی دانم چه بگویم که کم نگفته باشم...

                                                    "کارگر"

mather